زیباییهای ماه مبارک رمضان برای هرکدام از ما رنگ و بوی متفاوتی دارد. بیدارشدنهای سحرگاه با صدای دعای سحر که از رادیو و تلویزیون پخش میشد و انتظارکشیدن برای برداشتن اولین دانه خرما همراه با دعاهای زیر لب سر سفرههای افطار بخش جداییناپذیر خاطرات ماست. اما قدیمیترها خاطرات متفاوتی دارند. قدیمیهایی مانند رقیه محرابی، بانوی شصتوسهساله ساکن محله سرافرازان که از مسجدیهای فعال محله است، استفاده از طبل و دهل در روستاها را به یاد دارند.
محرابی از آن دسته مادربزرگهای قصهگوست که از خاطراتش برایمان تعریف میکند؛ میگوید: بچه که بودم در یکی از روستاهای اطراف بجنورد زندگی میکردم. آن زمان نه موبایل بود و نه رادیو و تلویزیون. حتی بلندگو هم نبود که مردم بتوانند با اذان مسجد بیدار شوند.
به همیندلیل در هر روستایی چند نفر مسئول بیدارکردن مردم بودند. موقع سحر که میشد، جلو خانهها طبل میزدند. مردم هم وقتی صدای طبل میآمد بیدار میشدند و سحری میخوردند. بعد آنهایی که زمان اذان را میدانستند، میرفتند روی پشت بامها و اذان میگفتند تا دیگران هم متوجه شوند و از خوردن دست بکشند.
رقیهخانم در یک خانواده پرجمعیت زندگی میکرده و خواهر دو شهید هم هست. میگوید: ما ششخواهر بودیم و ششبرادر که دو تا از برادرهایم، غلامعلی و موسی، شهید شدند. بعد از یک مکث کوتاه ادامه میدهد: مادرم سفرهای پهن میکرد از این سر حیاط تا آن سر.
در روستا حیاطی بزرگ داشتیم و گوسفندهایمان هم پایین خانهها بودند. یکی از رسوم خوب مردم روستای ما این بود که بچههایی را که به سن تکلیف نرسیده بودند، تشویق میکردند روزه بگیرند تا برای سالهای بعد آماده شوند. این جایزه به شغل افراد بستگی داشت. یکی درختی از باغش را جایزه میداد و یکی دیگر گوسفند یا برهای. پدر من هم گوسفنددار بود و میشبرهای را بهعنوان جایزه تعیین کرده بود.
رقیهخانم خندهاش میگیرد و میگوید: شیطنتهای کودکانه هم داشتیم. آن موقعها برای اینکه بچهها وسوسه نشوند و روزهشان را باز نکنند، بزرگترها میگفتند هرکس روزه بگیرد، روی زبانش سفید میشود. بچه بودم و هنوز به سن تکلیف هم نرسیده بودم. شیطان در جلدم رفت و یکبار روزهام را باز کردم. بعد برای اینکه کسی متوجه نشود، روی زبانم را با دندانم تراشیدم تا فکر کنند روزهام.
موقع عید فطر وقتی پدرم میخواست گوسفند را به من هدیه کند، ماجرا را گفتم. او هم گفت «چون به سن تکلیف نرسیدهای، اشکالی ندارد» و میشبره را به من هدیه داد. از شانس خوب من، آن میشبره سال بعد دوقلو زایید و من کلی ذوق کردم.